گاهی اوقات ادم شدیدا حس میکند باید قدر سلامتی اش را بداند !
مثلا روزی که ( دور باشد ) به همراه مادرَت و برای آندوسکوپی معده اش گذرت به بیمارستان بیُفتد ..
چه چیزها که نمیبینی !
اون موقَس که باید از ته دل خدا رو شـُکـر کنی و بگی هزار بار مرسی که سالمَم
...
جسارت به شغل شریف پزشکی نباشه (مثه زن عموی گرامی که هرچی از دهنش می رسه نثار یه شغلِ بدبخت میکنه و بعد میگه همه شُغل ها شریفن! ) ولی بعضی شون دیگه عقلُ گذاشتن کفِ پا !
مثلن جناب دکتر الفِ گرامی .. قربونِ کله ی رو به کچلیت برم خودم خو لامصب یا وقت نده به مریضات .. یا از دانشجوهات امتحان نگیر .. مثلن بزار عصر بگیر یا تو یه اتاق دیگه بگیر
عـــــــــــــاغــــــــــــا .. عَنِ مریضا رو دراوردی تو
قیافتم به دکترا نمیخوره اصن
+ هزار بار مرسی که سالمَم !!
نمیدانم از بین این همه سایت وبلاگنویسی ، چه شد که آوا بلاگ را گُزیدَم ( همون برگُزیدَم)
+ جریانِ همون سعادته :))))
...
کمی سَخت است ...
که برای نوشتن خاطرآتَت .. هی بقول همشهریانمان چُم چُم بزنی و دنبال فرصتِ مناسب بگردی ...
و از بین این فرصت ها .. بهترین و گاهی طولانی ترین را برگزینی ...
از ترس غُرولند های گرامی مادری .. که نمی داند دخترکش اینگونه خالی می شود :)
کمی که نه .. بَسی سخت است !
...
دلمان برای دوستانِ قدیمیِ مجازی بیسیار تنگ گردیده :))
صبا .. سارا :) .. مریم .. ساره .. ارغوان (یا ارمغان .. هنوزم قاطی میکنم) .. فآطمه ..
چه زود گذشت ...
بلآگفا اعصآب بَرایُمان نگذاشته ست
به قولی همشهریآمون: اَوَرِه شدیم
امید است اینجا رستگار شویم
طنز نوشت:
اینایی ک تندتند فقط لایک میکنن!!